استاد مکانیک داشت سرسیلندر یک ماشین هوندا را باز می کرد
که چشمش به یک جراح مشهور قلب افتاد که به داخل تعمیرگاه می آمد.
جراح داخل شد و منتظر ماند تا مکانیک بیاید و نگاهی به ماشینش بیندازد.
ناگهان مکانیک با صدای بلند گفت
« سلام دکتر، می خواهی یک نگاهی به این موتور بیندازی؟»
جراج که قدری متعجب شده بود، نزدیک تر رفت و کنار هوندا ایستاد.
مکانیک کمر راست کرد و دست هایش را با یک تکه پارچه پاک نمود
و گفت «دکتر، به این موتور نگاه کن. من قلبش را باز کردم و والف ها را
بیرون آوردم و هر قسمتی را که آسیب دیده بود یا تعمیر یا عوض کردم و
بعد هم همه چیز را سر جای خودش گذاشتم و حالا ماشین مثل روز
اولش کار می کند. اما یک سؤالی دارم. چطور است که من باید فقط
سالی بیست و چهار هزار دلار در آمد داشته باشم و شما سالی
یک ملیون و هفتصد هزار دلار، و این در حالی است که هر دو اصولا یک
کار را انجام می دهیم؟» جراح مکثی کرد و به بغل ماشین تکیه داد
و آهسته زیر گوش مکانیک گفت
« اگر مردی این کار را وقتی موتور روشن است انجام بده!»